- شکسته شدن
- شکافتن خرد شدن، پریشان شدن مضطرب گشتن، مانند پیران شدن مسن به نظر آمدن
معنی شکسته شدن - جستجوی لغت در جدول جو
- شکسته شدن ((~. شُ دَ))
- خرد شدن، پریشان شدن، پیر و تکیده شدن
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
سرمایه خود را از دست دادن و مفلس شدن
شکفتن، باز شدن غنچۀ گل یا شکوفۀ درخت، از هم باز شدن
کنایه از شاد شدن، خوشحال شدن، کنایه از باز شدن لب ها هنگام تبسم، خندان شدن
شگفتن، شگفته شدن، اشکفتن، اشگفیدن، شکفیدن
کنایه از شاد شدن، خوشحال شدن، کنایه از باز شدن لب ها هنگام تبسم، خندان شدن
شگفتن، شگفته شدن، اشکفتن، اشگفیدن، شکفیدن
کسی که استخوانهای شکسته را میبندد و پیوندهای در رفته را جبیره میکند، استخوان بند
شکفتن، باز شدن غنچۀ گل یا شکوفۀ درخت، از هم باز شدن
کنایه از شاد شدن، خوشحال شدن، کنایه از باز شدن لب ها هنگام تبسم، خندان شدن
شگفتن، شکفته شدن، اشکفتن، اشگفیدن، شکفیدن
کنایه از شاد شدن، خوشحال شدن، کنایه از باز شدن لب ها هنگام تبسم، خندان شدن
شگفتن، شکفته شدن، اشکفتن، اشگفیدن، شکفیدن
نقصان پذیرفتن کاهیدن، زیان یافتن ضرر دیدن
کسی که استخوان های شکستۀ بدن را می بندد و معالجه می کند، آروبند
بسته گردیدن بسته گشتن، یا بسته شدن عذر زن. بپایان رسیدن عذر
پریشان خاطر
دل شکسته، آزرده دل، رنجیده، رنج دیده
کم شدن طول و ارتفاع چیزی، کاسته شدن، قطع شدن، یا کوتاه شدن دست کسی از چیزی. دسترس نداشتن بدان از آن پس: و دست تعرض متغلبان و ستمکاران از دامن روزگار ضعیفان و عاجزان بکلی کوتاه شود. یا کوتاه شدن زبان. خاموش شدن
связывать
устать
binden
ermüden
зв'язувати
втомитися
łączyć
zmęczyć się
amarrar
cansar
stancarsi
fatiguer
verbinden
moe worden